فال سرنوشت ازدواج با اسم دوطرف (پیشگویی ابجد ازدواج)

امیدوارم آتوسا ر نباشی…

دکترای بیکاریه تایپ شمایی ?

خدایا عمرم تباه شد کاش زودتر تو رو میخوندمت ۴سال از زندگیم رفت تا فهمیدم عشقمو تو جوب میریختم.
خواهر جان اونی که آتی خانوم بهش جواب داده رو دارم میگم. تو رو خدا فکراتونو نبرید سمت این چیزا من سمپادی و المپیادی بودم همین چرندیات کاری کرد کنکورو خوب ندم و تو یه رشته ای که دوست ندارم درس بخونم ، واقعاً حق میگن تورو خدا احساسی عمل نکنید. این یه بحث یکی دیگه هم اینه که اگه قدیم طرف یه جوونی نوجوونی عشقی هیجانی چیزی به سرش میزد مردم چشم و دل پاک بودن کنترل میشد خود به خود ، اما الان چی از کوچکترین هیجانات کودکانه و نوجوانانه شما برای لذت طلبی جنسی استفاده میکنند و اونوقت شما میمونی با یه کوه مشکل و عقب موندگی اجتماعی و پسرفت و ترد شدن از خانواده و اعتیاد و احتمالاً یه فرزند ناخواسته ، ببخشید تورو خدا اینقدر رک میگم. میگم که آب پاکی رو دستت بریزم بگم داداش یا آبجی گلم عاقبت نداره . باز ما شانس آوردیم تو یه خونواده مذهبی بودیم حل و فصل شد من به فنا نرفتم. برای شما هم خدا بزرگه توکل کنید به خدا . این روشنفکرای دوهزاری رو نبینین که میگن خدایی نیست و ایندست چرندیات شما فقط خداتونو بچسبید . بقول این پسره پوتک می‌گفت من خدا را یه چیزی فرض کردم که نوک قله س من میرم سمت قله تا زمان برای زندگی دارم اگه اون بالا خدا رو دیدم که دیدم ولی اگه ندیدم چیزیو از دست ندادم. اما اونی که نرفته از دست داده بدم از دست داده‌
یه شیخه میگف یه پسری بود قدیما عاشق دختر شاه شده بود به مامانش گفت و به بقیه فامیل هیچکی نتونست براش کاری بکنه. یه فامیلی داشتن با وزیر شاه رفیق بود گفتن بهش و خلاصه مخفیانه با وزیر دیدار کردن . وزیر گفت راهش فقط یه چیزه گفت چیه گفت باید بری تو یه غاری یه ماه فقط ادای عبادت رو در بیاری و به بقیش کار نداشته باش من راست و ریستش میکنم. گفت باشه رفت تو غار ادا بازی و یکی دو هفته گذشت و تو شهر پیچید یه عابدی اومده تو شهر دعاش رد خور نداره و از این حرفا . خبر به گوش شاه رسید شاه یه مشکل خیلی بزرگ داشت حالا واقعیت نمی‌دونم مشکلش چیچی بوده خلاصه برای اینکه اون مرده عابده براش دعا کنه به وزیر گفت راه بیوفت بریم وزیر گفت ولش کن بابا چاخانن و از این حرفا *مثلا میخواست بگه من خودم مشتاق این کار نیستم*خلاصه رفتن با هم غار دیدن پسره تو نمازه هی واستادن شد ظهر شد غروب اصن تموم نمی‌کرد که حالا وزیره داش خودشو جز میداد که فلانی تمومش کن دیگه تمومی نداشکه خلاصه شاه خسته میشه می‌ره . فردا وزیر تنهایی می‌ره پیشش تو غار باهاش دعوا میگیره که هی فلانی چرا اینطوری کردی آزار داری مگه .
جواب پسره خیلی قشنگه میگه من یه ماه به دروغ عبادت کردم شاهو به پام انداخت فک کن اگه واقعا عبادتش کنم چی میشه .
خلاصه پرچونگی کردم خیلی دل پری داشتم ببخشید ??

خانم ati عرض کنم خدمتتون که فعل گذشته کاملا غلطه و باید توی زمان حال زندگی کنید و مسلما شما هم از سنتون نگذشته که پیر شده باشید و نتونید دوباره تلاش کنید تا به دلخواه امور زندگیتون برسید توی زمان حال هم میشه خدارو پیدا کرد و به عشق خدا روی آورد و همینطور میشه دوباره هدف تعیین کرد و میشه دوباره آموزش ببینید و بچسبید به یادگرفتن حرفه های مناسب استعداد خودتون تا به هدف و علاقه ی خودتون برسید هرکسی نسبت به چیزی که دوست داره بهش برسه خوشبختی رو حس میکنه… یه نفر خوشبختی رو توی پول حس میکنه اما یک نفر خوشبختی رو توی آرامشی حس میکنه که با توجه به شخصیت خودش اونو به دست آورده و
درمورد صحبت شما درمورد سن افراد عرض کنم که هر فردی توی هر سنی که باشه ممکنه هر نوع خصوصیتی داشته باشه که افراد سن بالاتر نداشته باشن و یا برعکس… به شخصه یکی از همکلاسی های بنده که هر دو رشته روانشناسی هستیم با دختری ازدواج کرد که ۱۷ سالش بود و همکلاسی بنده ۲۲ سالش بود
باتوجه به شخصیتشون وقتی وارد زندگیشون میشید انگار یک آقای با شخصیت و یک خانم کدبانو این زندگی رو اداره میکنن…. پس به سن نیست اول از هر چیز به نوع تربیت و خانواده اس و دوم به استعداد و شخصیت هر دو طرفین هست
یاعلی موفق و پیروز باشید

سلام
چند وقتی که از پسر دوست مامان خوشم اومده اونم با یک نگاه کوتاه و دیگه اونو ندیدم میشه بگید باید چیکار کنم؟
من ۱۳ سالمه.

درسته بیشتر نشونه ی هورمون های جوووونیه ک میزنه بالا وگر نه عشق و عاشقی کلا فرق داره